عشق از نظر عرفان (قسمت دوم)

از قديم گفته اند كه عشق يكسره مايه دردسر است، اين ضرب المثل در عين سادگى بيانگر يك واقعيت عظيم است، بدين معنا كه اگر عاشقى به معشوق خود اظهار عشق كند و از جانب معشوق هيچ ابراز عشقى دريافت نكند، عشق او رو به سردى خواهد گرائيد، زيرا عدم اظهار عشق از طرف معشوق نشان دهنده بى توجهى او به عاشق است، بنابراين عشق بايد يك كشش از ناحيه هر دو طرف باشد.


حضرت حافظ زيبا سروده اند:
تا كه از جانب معشوق نباشد كششى
كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد


معنى بيت فوق بنظر بنده اين است كه آغاز عشق و كشش عشق از جانب معشوق است نه از جانب عاشق، و بهمين لحاظ حافظ مى فرمايد كه تا آن جذبه و كشش و بند عشق از جانب معشوق نباشد، تلاش و كوشش عاشق به ثمر نمى رسد و عاشق هيچگاه به وصال معشوق خود نخواهد رسيد، اما مسئله آنست كه غرض حافظ از معشوق كيست؟ بطور يقين حضرت حافظ در مقام يك عارف شيفته و عاشق، كشش عشق را از جانب معشوق (خداوند) مى داند، بنابراين عشق دو سره معنى متفاوتى پيدا مى كند، كه معنى واقعى آن اينست كه خالق عشق كه خداوند باشد با بند عشق، عاشق را بسوى خود مى كشد نه آنكه عاشق با بند عشق خداوند را بسوى خود مى كشاند.

اما مطلبى فراتر از كشش عشق وجود دارد كه بايد به آن توجه نمود، در عرفان عاشق كسى را گويند كه فانى معشوق خود شده باشد، زيرا اظهار وجود عاشق در مقابل خداوند نشانگر دوئيت است.


جناب هاتف اصفهانى كه در ترجيع بند مشهور خود به زيباترين نحوه ممكن از عدم دوئيت را بيان فرموده اند:
كه يكى هست و هيچ نيست جز او
وحده لا اله الا هو

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *