عشق از نظر عرفان (قسمت آخر)
يكى از مختصات و ويژگيهاى عاشق حقيقى همانا معصوميت او مى باشد، براى مثال هر گاه به چشمان نوزاد و يا كودكى نگاه كنيد، بطور خاصى قلبتان شاد مى شود و مجذوب نگاه معصوم او مى شويد. معصوميت عاشق در حياى اوست، او شرم دارد كه بر غير محبوب خويش نظر افكند، و از نگاهى ديگر جذبه معشوق سبب چنان وجد و آرامشى در وجود عاشق مى شود كه ديگر توان بيرون رفتن از حلقه عشق را نخواهد داشت.
عرفا و صوفيان در توصيف عشق و معشوق و عاشق نكته اى را فرو نگذاشته اند، و گاها بنا به شرايط زمانى در توصيف معشوق از اصطلاحاتى استفاده نموده اند كه در كُتب اصطلاحات عرفانى موجود است، اما جنبه تئورى عشق با جنبه عملى آن متفاوت است، چه بسا بنده در مورد عشق مطالبى را بنويسم ولى هرگز معشوق و يا محبوب را نديده باشم، و مسلماً بهترين توصيفات بنده از معشوق بدليل آنكه واژه ها نمى توانند معنا را منتقل نمايند اثر ماندگارى در وجود نخواهد داشت، و حتى اگر بنده توفيق ديدن معشوق را داشته باشم بازهم سخن بنده در توصيف آنچه ديده ام نا كار آمد است.
به همين دليل هر انسان حقيقت جو بايد خود شخصا عشق را تجربه نمايد، زيرا نقطه اتصال عاشق با معشوق در عشق هويدا مى گردد، هر چند كه ما هيچگاه از معشوق ازلى منفصل نبوديم كه بتوسط عشق بخواهيم به او متصل شويم، بلكه بعلت فراموشى نقطه اتصال حالت انفصالى در خود احساس مى كنيم. بنابراين همه ما در فطرتمان عشق حقيقى را داريم، رابطه ما با معشوق رابطه سببى نيست (در عشق مجازى ارتباط از نوع سببى است) بلكه رابطه ما با خداوند (حضرت معشوق) رابطه نَسَبى است. و هر انسانى كه توفيق ادراك اين عشق حقيقى را در وجود خود دريابد، معنى عاشق شدن براى او رنگى ندارد، زيرا فطرتاً او عاشق بوده است، و عشق را از آن جهت روحانى مى خوانند چون روح انسان مجذوب عشق الهى است و تجلى عشق الهى نيز در روح انسان به ظهور مى رسد، و همين عشق الهى سبب معصوميت عاشق مى شود و او هيچگاه نمى تواند به غير از دلبر، دل به غير بسپارد.
حضرت حافظ در غزلى بسيار زيبا مفهوم عشق ازلى را خوش سروده اند:
در ازل پرتو حُسنت ز تجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
نكته مهمتر آنكه عشق عامل مهمى در معرفت به خداوند است، يعنى عشق به خداوند تمام و كمال نيست، بلكه انسان از عشق به خداوند پله اى مى سازد تا به اوج معرفت الهى برسد، و چنين انسانى را انسان كامل مى خوانند.