پوست انداختن در سیر و سلوک عرفانی
ابتدا باید در مورد جنبه ظاهری پوست انداختن یک شرح کوتاهی بیان کنم. از ایام بسیار قدیم دراویش و صوفیان همواره همراه خود یک پوست (معمولاً پوست گوسفند) و یک کشکول و یک تبرزین داشتند که بهنگام پرسه زدن (در اصطلاح صوفیان قدم زدن در سیر و سلوک با اجازه شیخ خانقاه) از آنها استفاده می کردند و در هر زمان که لازم به استراحت بود از پوست استفاده می کردند. اما از نظر عرفانی این علائم درویشی معنايی عمیقتر دارد.
کشکول وسیله ای بود که دارویش برای جمع کردن اعانات مردم برای مستمندان از آن استفاده می کردند و تبرزین به معنی آن بود که حامل تبرزین نفس خود را کُشته است و پوست به معنی پوست افکندن در طریقت بود چنانچه در محاوره عمومی می گوئیم پوستمان کشیده شد یعنی خیلی رنج بردیم. از نظر عرفانی سالک در سیر و سلوک سختیها و ریاضتهای زیادی را باید تحمل کند ،از امتحانات متعددی باید سربلند خارج شود و هرگاه به کمال رسید بر پوست نشیند، و این اصلاح پوست انداختن یعنی از لباس منیت ها خارج شدن و بر خواسته های نفسانی غلبه کردن است.
شاعر نامدار مرحوم معینی کرمانشاهی در این مورد زیبا سروده اند:
در زدم وگفت کیست، گفتمش ای دوست، دوست
گفت در آن دوست چیست؟ گفتمش ای دوست، دوست
گفت اگر دوستی! از چه در این پوستی؟
دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست، دوست
گفت در آن آب گِل، دیده ام از دُور دل
او به چه امید زیست؟ گفتمش ای دوست، دوست
گفتمش این هم دمی است، گفت عجب عالمی است
ساقی بزم کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست
در چو به رویم گشود، جمله ی بود و نبود
دیدم و دیدم یکی است، گفتمش ای دوست دوست!