يقين و مراتب ان از منظر عرفان (قسمت دوم)
در كتب عرفانى مراتب يقين را به سه دسته تقسيم مى كنند، علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين.
و اما علم اليقين چيست؟ علم اليقين يعنی آنكه انسان به آنچه يقين دارد علم و آگاهى داشته باشد، از روى حدس و گمان نمى توان گفت كه فلان فعل يقين كامل است، بنابراين در هر قدمى كه در زندگى بر مى داريم و هر خواستى كه داريم بايد به آن علم و آگاهى و معرفت داشته باشيم، ولاغير بعد از مدتى متوجه مى شويم كه آنچه يقين ما بود بر پايه آگاهى و علم و دانش نبوده است، براى مثال دانشمندان علوم فضايي بر اساس برنامه ريزى هاى دقيق علم و آگاهى كامل سفينه اى را به فضا پرتاب مى كنند، البته ممكن است كه پرتاب آن سفينه و يا فضا پيما با موفقيت همراه نباشد، ولى بطور مسلم از روى حدس و گمان هم برنامه ريزى نكرده و مجدد به برنامه ريزى خود مرور مى نمايند، زندگى هم بدين گونه است، نمى توان با حدس و گمان زندگى را پيش برد، و يا با زندگى شرطى رفتار كرد، كافيست به عاقبت كسانيكه كه زندگى را مانند مسابقات اسبدوانى دانسته و شرط بندى مى كنند نگاهى شود، اكثر با شكست روبرو خواهند شد ، بنابراين بايد با علم و با چشمان باز و آگاهى به حقايق زندگى توجه نمود، متأسفا اصطلاح حالا يك كاريش مى كنم مفيد نبوده و نخواهد بود، بنده به تجربه متوجه شده ام كه عدم علم و آگاهى و يقين مانند ترازویی عمل مى كند كه سنگ ترازو در يك كفه با جنس ديگرى در كفه ديگر هيچگونه جنسيت ندارد، يك كيلو وزنه با يك كيلو پنبه از نظر وزنى يكى است اما از نظر جنس يكى نيست، عدم آگاهى از زندگى سبب مى گردد كه ما خود را در سنجش با امورى قرار دهيم كه هيچ همخوانى با ما ندارد، عالم ماده هيچگونه همخوانى با عالم ماوراى ماده ندارد، ولی متاسفا عده اى به اين علم يقينى توجه ندارند.
با مقدمه فوق توجه شما را به علم اليقين از منظر عرفان جلب مى نمايم.
معرفت انسان به خداوند مراتبى دارد و اين مراتب را بر پايه ميزان يقين ما به خداوند است، مثالى كه عرفا مى زنند اينست كه ما به وجود آتش يقين داريم، شعله آتش را مى بينيم، دود حاصل از شعله آتش را مى بينيم، در مورد يقين به خداوند نيز آثار خداوند را در آفاق مى توان مشاهده كرد، بهر حال آسمانى بالاى سر ماست، از ماهيت آسمان مطلع هستيم، ولى فقط معدودى فضانورد توانسته اند كه به آسمان سفر كنند و از جوّ زمين خارج شوند، ما به وجود روح يقين داريم زيرا با وجود روح است كه ما حيات فيزيكى داريم، با چشمان خود مى بينيم كسى را فوت كرده است حركت ندارد، علم و يقين ما در مشاهده عدم حركت بر اثر ترك روح از بدن يك معرفت اوليه است، و اكثر ما واقعا نمى دانیم روح چيست، بعد از جدا شدن از بدن به كجا مى رود و يا چگونه وارد بدن مى شود، و اينكه آيا روح به اختيار بدنى را تصاحب مى كند و يا جبرى در كار است، به حدس و گمان و يا خواندن چند كتاب نمى توان به يقين اوليه رسيد ولى شايد مواردى باشد كه نويسنده اى از تجربه علم عينى خود (يعنى با مشاهده روح) مطالبى را بنويسد، خواندن آن مطالب فقط بر معلومات اضافه مى كند ولى بر علم اليقين ما نمى افزايد.
البته ورود به موضوع روح حقيقتاً در اين نوشتار نمى گنجد و بنده بطور مبسوط در مورد عالم ارواح و عالم مجردات عرايضى در جلسات حضورى داشته ام، ولى با اينحال معتقدم كه هر انسان جوينده حقيقت بايد خود بطور عينى و يا شهودى مطلب را دريافت كند و يا ادراك كند و يا تجربه كند تا در مرحله اعلى تر كه علم الحق اليقين است به كمال معرفت توحيدى دست يابد، كه بعدا عرض خواهم نمود.