يقين و مراتب ان از منظر عرفان (قسمت سوم)
در ادامه موضوع يقين معروض مى دارم كه كلمه ترديد و يا شك مخالف كلمه يقين است، و همچنانچه يقين مراتبى دارد، شك و ترديد هم مراتبى دارد، شايد بتوان گفت كه سوء ظن بالاترين مرحله شك و ترديد است، اثرات مخرب سوء ظن كم نيست، چه بسيار كانون خانواده ها كه بر اثر سوء ظن نادرست از هم پاچيده شد، چه بسيار دوستى ها كه بر اثر سوء ظن به دشمنى مبدل گرديد، چه بسيار خونها كه بر اثر سوء ظن جارى گرديد و مثالهاى فراوان ديگر، بهمين جهت داشتن يقين در هر امرى نقش بسيار مهمى را در زندگى هر انسانى دارد.
عرض شد بهترين راه براى پايان دادن به شك و ترديد همانا آگاهى است (علم اليقين)، بنده معتقدم كه اساس زندگى بايد با پايه علم و آگاهى باشد، هنر زندگى كردن در آگاه بودن از معناى واقعى زندگى نهفته است، بى محابا زندگى كردن مانند تيرى در تاريكى افكندن است. علت اصلى اينهمه آشفتگى بشر در قرن فعلى بدليل آنست كه معناى واقعى زندگى كردن را به زيستن مادى تقليل داده است.
كلمه آگاهى با روشنايى همقرين است، اگر ما از امورى آگاهى نداشته باشيم مسلماً شك وترديد و سوء ظن و حتى افكار منفى بوجود خواهد آمد، اجازه دهيد مثال بزنم ، بسيارى از علوم فيزيكى قبلا براى بشر ناشناخته بود، ولى وقتى بشر به علم و تحقيق روى آورد آن ناشناخته معلوم گرديد، بنابراين تنها راه بيرون رفتن از شك و ترديد همانا آگاهى مى باشد، نمى دانم اين مثال را كجا خوانده ام، خيلى زيباست، گفته شده كه انسان در تاريكى با ديدن يك طناب تصور مى كند كه يك مار خطرناكى سر راه اوست وحشت مى كند، سعى مى كند راه فرارى پيدا كند، ولى وقتى هوا روشن گردد معلوم مى شود آنچه را كه او مار تصور مى كرده يك طنابى بيش نيست. يقين داشتن و يا به يقين رسيدن عين روشنايى است، تصور كنيد يك شخص نابينا چگونه مى تواند به قدم بعدى خود يقين داشته باشد، انسانى هم كه اهل علم و آگاهى نباشد از قدم بعدى خود بيخبر است، گوئيا همه چيز براى او مجهول است و تلاشى هم نمى كند كه از اين بيخبرى خارج شود.
نداشتن يقين كامل در امور معنوى اثرات منفى بيشترى از نداشتن يقين در امور دنيوى دارد. چه بسا ما سالهاى زياد خداپرستى مى كنيم بدون آنكه بدانيم خدا كيست، و بهمين دليل معرفت توحيدى بالاترين نعمتى است كه يك انسان مى تواند بر اثر يقين داشته باشد.