يقين و مراتب آن از منظر عرفان (قسمت چهارم)
در تعريف حقيقت گفته شده است كه حقيقت هر شى در واقعيتى است كه آن شى دارد، براى مثال حقيقت طبيعت در واقعيت آنچه در دل طبيعت وجود دارد است، و مسلما آنچه كه در دل طبيعت وجود دارد با اصل طبيعت و واقعيت و حقيقت طبيعت همخوانى و يا هارمونى دارد، وجود يك شى كه با اصل و واقعيت طبيعت همخوانى و هارمونى نداشته باشد به يقين تعريفى خارج از طبيعت خواهد داشت.
با توجه به مثال فوق ما از طبيعت مادى نمى توانيم انتظار امورى كه ماوراى عالم ماده است را داشته باشيم، زيرا ماده با روح سنخيت ندارد، دو موجوديت كاملا مجزا با دو عملكرد كاملاً مجزا يك تعريف نمى توانند داشته باشند، يقين ما به عالم ماده و تمام آنچه در عالم ماده رخ مى دهد يكشبه حاصل نشده است، براى مثال اقوام بدوى طوفان را خشم خداوند مى دانستند، آنها يقين داشتند كه خداوند از آنها ناراحت است، پس طوفان را نازل كرده است و براى جلب رضايت خداوند قربانى مى دادند، انسانى را قربانى مى كردند، امروزه چنين يقينى كاملا مردود است، زيرا عامل طوفان و ساير بلاياى طبيعى معلوم گشته است، اما براى ادراك امور ماورايى مراتبى وجود دارد.
اولين مرتبه علم اليقين است، دوم عين اليقين است و سوم حق اليقين است، مثالى كه زياد در عرايضم بكار مى برم را مجددا تكرار مى كنم، از كنار ديوارى عبور مى كنيد رايحه بسيار مطبوعى را استشمام مى كنيد، يقين پيدا مى كنيد كه پشت ديوار گياه خوش بويى وجود دارد، بعد مى رويد سراغ آن گياه خوش بو و از نزديك آنرا مى بينید، اين مى شود عين اليقين، با چشمان خود گياه خوشبو را مى بيند، بعد محو آن گلها مى شويد، بنحوى كه حضور خود را فراموش مى كنيد، اين يعنى حق اليقين، كه اين مرتبه حق اليقين را در عرفان مى گويند مرتبه فنا (يعنى سالك فانى در حق مى شود، آگاهى از وجود گياه خوشبو، مشاهده گياه خوشبو و فانى شدن در گُل ، گُل شدن.
گلى خوش بوى در حمام روزى
رسيد از دست محبوبى به دستم
بدو گفتم كه مُشكى يا عبيرى
كه از بوى دل آويز تو مستى
بگفتا من گِلى ناچيز بودم
وليكن مدتى با گُل نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد
و گرنه من همان خاكم كه هستم