يقين و مراتب آن از منظر عرفان (قسمت پنجم)

در آخرين قسمت موضوع مورد بحث توجه عزيزان را به اين نكته جلب مى نمايم كه كمال مطلوب و عاليترين مرتبه يقين درك غائى حقيقت خداوند مى باشد، و اين حقيقت غائى زمانى پرده از رخ خود مى كشد كه ما پرده هاى زيادى را از خود برداشته باشيم، و به يقين مسلمى از خويشتن خويش رسيده باشيم، بنظر بنده كه نزديك نيم قرن در طريقت قدم بر مى دارم، يقين به خويشتن خود بسيار سختر از يقين كامل به خداوند است. بعبارتى انسان متقى كسى نيست كه دائما در حال نماز و يا روزه و يا ذكر باشد، بلكه انسان متقى كسى است كه از خودى خود رها شده باشد و به خويشتن خويش معرفت پيدا كرده باشد، بعد از چنين معرفتى است كه انسان بسوى عالم نامحسوس و يا عالم غيب توجه پيدا مى كند، واين امر براى كسى كه در زندان عالم محسوسات در بند است غير ممكن است.

بنده همواره سعى مى كنم كه از قضاوت كردن خوددارى كنم ولى آشكارا اوضاع عمومى ما در زمان فعلى نشان مى دهد كه بقول معروف كار جهان و خلق جهان جمله درهم است، آنقدر كه شك و ترديد و سوءظن در دلهاست، يقين و حُسن ظن در دلها نيست، و اينقدر كه سرگشتگى و گمشدگى در ميان ما انسانها وجود دارد، يقين وجود ندارد.

نهايت آنكه ابتدا انسان بايد خود را بشناسد، يقين حاصل كند كه كيست، آنگاه مى تواند به يقين كامل و ايمان راسخ به معرفت الهى برسد، هر چه هست با يك دل نمى توان دو دلبر داشت، گر خدا جويى از خودى بگذر، اين گذاشتن از خود را علم اليقين گويند و آن رسيدن به خويشتن خويش را عين اليقين نامند و آن فناى در هستى كه معرفت به خداوند است را حق اليقين گويند.


يك جُو از خرمن هستى نتواند برداشت
هر كه در كوى فنا در ره حق دانه نكشت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *