شك و ترديد نسبت به خداوند از نظر عرفان (قسمت اول)
عزيزى به بنده فرمودند كه نسبت به اعتقاداتم دچار شَك و ترديد شده و حال عبادت ندارم، و مى خواستند كه علت اين حال خود را بدانند. قبلا هم در مورد اينگونه احوالات از بنده سوال شده بود، بنابراين مصمم شدم كه در مورد اين حالت سردى و ترديد و شك به اعتقادات چند خطى بنويسم.
بنظر بنده اينكه انسانى مومن در مقطعى و تحت شرايطى نسبت به اعتقادات خود دچار شك و ترديد شود موضوع غير عادى نيست ولى اگر علت آنرا ندانيم موضوع غير عادى مى شود، بنده بارها عرض كرده ام كه همه ما اشتباه مى كنيم ولى اصرار و تكرار آن اشتباه خود بزرگترين اشتباه است، يعنى بايد از اشتباه خود درس گرفت و عبور نمود، نه آنكه آن اشتباه را تكرار كرد.
شك در اعتقادات به معنى شك در فروعيات نيست، بلكه شك به امرى توحيدى است، بعبارتى وقتى مى گوئيم كه در اعتقادات دچار شك شده ايم منظورمان اين نيست كه مثلا در نمازمان دچار شك شديم، و حتى اگر انسان در نماز خود شك كند كه مثلا دو ركعت نماز گذارده و يا سه ركعت، اين شك هم از نظر عرفانى يعنى غفلت از اينكه در محضر يار هستيم، چه برسد به اينكه نسبت به خود حضرت محبوب شك كنيم.
ولى شك كردن در امورات اعتقادى جرم نيست، ابراهيم(ع) هم در مورد واقعيت معاد دچار شك شد و از خداوند درخواست كرد كه واقعيت معاد را خداوند به او نشان دهد، بنابراين گاهى شك ها هست كه ما را به يقينى بالاتر و يا محكمتر مى كشاند، و گاهى ممكن است كه آنقدر ادامه پيدا كند تا جايى كه ممكن است انسان ترك اعتقادات كند.
پاسخ بنده در محدود اعتقادات دينى نيست، زيرا آنوقت بايد راه حلى براى شك پيرو هر دينى ارائه نمود، و اينكار ممكن نيست، براى مثال شك يك فرد مسلمان در اعتقادات با شك يك غير مسلمان متفاوت است، و چه بسا آنچه كه مورد شك يك مسلمان است مورد يقين كامل يك غير مسلمان باشد، بعبارتى آن خدایی كه در دينى پذيرفته و مورد عبادت است در دين ديگرى غير قابل پرستش و مردود باشد، بنابراين بنظر بنده شك در اعتقادات به معنى شك در خداوند است و در اين حالت مسلما عبادت بسوى آن خداوند هم يا ضعيف مى شود و يا بقول آن عزيز حال عبادت هم نيست.
قبل از پرداختن به موضوع شك در اعتقادات لازم است عرض نمايم كه ما با نماز و يا روزه و يا حج و يا هر گونه اعمال عبادى به معرفت خداوند نمى رسيم، زيرا خداوند در هر دينى به روش و آداب و مناسك خاص آن دين پرستش مى شود، و اعمال عبادى فروع هستند نه اصول از ديدگاه عرفانى خداوند را به خداوند مى توان شناخت، و مقدمه معرفت به خداوند، معرفت به خود است، يعنى انسان بايد اول خويشتن خويش را بشناسد تا توفيق يابد كه خداوند را بشناسد، بنابراين ريشه شك در اعتقادات در خود انسان نهفته است نه بيرون از او، بنابراين ما علت شك را در خودمان با حالتى بسيار صميمانه پيدا كنيم
(ادامه دارد)