حجاب از نظر عرفان (قسمت دوم)
قبلا عرض شد هر آنچه كه سبب شود انسان را از حقيقت دور و يا غافل نمايد حجاب ناميده مى شود، با توجه به اين تعريف انسان محجوب كسى است كه از كشف حقيقت محروم گشته و زندگى او بر مبناى وقايع و پديده هاى مجازى شكل يافته است. براى مثال در عهد جاهليت مردم بت پرست هيچگونه ترديدى در پرستش بتى كه خود از جنس سنگ تراشيده بودند نداشتند و تمام دعا و نيايش و سجده آنان بسوى بتى بود كه ساخته و يا تراشيده دست خودشان بود، اما در زمان فعلى شايد بت پرستى مانند زمان دوران جاهليت نباشد، ولى متاسفاً به اشكالى بسيار ظريف و فريبنده داراى پرستندگانى است كه دچار حجابى گشته اند كه به آنها امكان تفكر و تدبر در حقيقت را نمى دهد، براى نمونه بت هاى ذهنى است كه تا عمق جان بسيارى از مردم قرن فعلى به اشكال مختلف ظهور نموده و ريشه واقعيت گرايى را خشكانده است.
عارف عاليمقام حضرت شيخ بايزيد بسطامى فرمود:
خداوندا مرا از ميان بردار تا مردم بيواسطه با تو سخن گويند، اين فرمايش بسيار نغز حضرت بايزيد اشاره به كسانی دارد كه حجاب بين مردم و خداوند شده و متاسفاً مردم آنان را بشكل يك بت مى پرستند، در حاليكه از درون هر انسانى به خداوند حقيقى راهى نهاده شده است، كلمه بيدارى و آگاهى معنوى در تضاد كامل با خفتگى و عدم آگاهى معنوى است، بنابراين هر امرى كه سبب شود، انسان را از حقيقت و فطرت باطنى او كه همچون فطرت الهى است دور نمايد و يا پرده اى شود كه انسان را از حقيقت غافل نمايد يك بت محسوب مى شود، تصور اينكه انسان با جمع آورى اكتسابيات دينى به معرفت الهى مى رسد يك خيال خام است و هر انسان حقيقت جويى با دريدن پرده و يا حجاب قادر خواهد بود كه مستقيما در شاهراه حقيقت شخصا از طريق كشف و شهود باطنى با خداوند خود مرتبط باشد، كه در اينصورت ديوار ضخيم حجابها و واسطه هاى فرو خواهد ريخت و انسان با مشاهد تجليات معنوى روى بسوى سجدگاه حقيقى خواهد آورد. تا زمانيكه حجاب باشد، حقيقت كشف نخواهد شد، و همه چيز در پرده اى از ابهام و شك و ترديد باقى خواهد ماند.
ادامه دارد…